من و راننده ی اتوبوس (آقای تیموری)

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

همه ی مطالبو ببینیاااا

یه روز داشتیم از مدرسه بر گشتیم که یکی از بچه ها (آقای تیموری چون دو سال اونو می رسوند باهاش راحته و خیلی دوستش داره) داشت پیاده می شد.

آقای تیموری یه بوق زد و گفت : به خانواده سلام برسون .

اونم نشنید و گفت : چییییی؟؟؟

اونم دوباره بوق زد و گفت :  به خانواده سلام برسون .

اونم دوباره نشنید و گفت : چییییی؟؟؟

اونم باز بوق زد و گفت : به خانواده سلام برسون .

اونم دوباره نشنید و گفت : چییییی؟؟؟

این دفعه من سرمو بردم و گفتم : بابا به خانواده سلام برسون .

بعدم منتظر جواب اون نشدم و اومدم داخل و گفتم : بزرگیتونو می رسونه . 

گفت می دونستم نگین (همون دختره) اینو میگه چون خیلی با ادبه .

برگشتم گفتم آره خیلی با ادبه اما اینو من گفتم .

اونم دیگه ضایع شد و سکوت اختیار کردن رو بهتر دید .( ادبی حرفیدنم براتون قابل هضم بود؟؟؟)



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : چهار شنبه 2 دی 1394 | 12:37 | نویسنده : ♚♔♚ Sαßα ♚♔♚ |

بقیه رو هم ببین دیگهههه کلی زحمت کشیدمااا
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • بالشت
  • سوء زن
  • خنجر
  • گارفیلد